هیچ کدام از ما طرد شدن را دوست نمیداریم.
هیچ انسانی طرد شدن را دوست ندارد. انسان به عنوان موجودی اجتماعی همیشه از طرد شدن در هراس است. شاید تنهایی هراس از مرگ را به انسان یادآوری میکند. اگر چنین باشد واقعه ای است بس عظیم و قدسی است هولناک. طرد شدن رویدادی است فاجعه آمیز. پس منطقی است که انسان مطرود برای جلوگیری از این رخداد دست به هر کاری بزند. اگر حس طرد شدن شرطی شود چه بسا به محض بروز کوچکترین نشانه ها حتی نشانه های غیرواقعی فرد ممکن است دست به عکس العمل بزند و برای جلوگیری از بروز آن خویش را به آب و آتش بزند. اینجاست که ؟؟ و نوازشی که در تحلیل رفتار متقابل مطرح میشود معنای دقیق و عینی پیدا میکند.
اریک برن بعنوان کسی که تحلیل رفتار متقابل (T.A ) را به جامعه رواشناسی معرفی کرد معتقد است که نسان علاوه بر گرسنگی غذا، گرسنگی نوازش هم دارد. بعد اصلی نوازش دیده شدن است. ندیده گرفته نشدن از سوی دیگران که در واقع طرد شدن را به ما یادآوری میکند یکی از بزرگترین مشکلات ماست. بطوریکه گاهی اوقات بد دیده شدن را به ندیده گرفته شدن ترجیح دهیم. یعنی فرد کتک خوردن را با ندیده شدن عوض میکند. اما در روانشناسی ؟؟؟ از جمله شخصیت ها که شینودا بولن معرفی میکند خدا مردی است آهنگر بنام هفایسوس. او در کودکی مورد خشم پدر خویش زئوس قرار گرفت و بعلت نقص عضوی که داشت توسط مادرش از کوه المپ به زیر افکنده شد. به زیرافکنده شد.
او طرد شد. طرد شد. وی پس از آن به درکنار کوه آتش نشانی مأوا گرفت و کوره آهنگری خود را در آن بر پا ساخت.بسیاری از کودکان امروز قبل از بدنیا آمدن طرد شده اند. یعنی ناخواتسه اند، منفورترین برچسبی که والدین بعلت ندانم کاری خویش و بی توجهی خوده ساده انکاری مسئله بر پیشانی موجودی بی گناه و از همه جا بی خبر زنند. این کودک قبل از چشم گشودن به این دنیا از کوه جامعه انسانی به زیر افکنده شده است طرد شده است. قبل از دیده شدن روح در بدن او ناخواسته مطرود بودن در تار و پود وجود او رخنه کرده است. و چه سخت است حال و روز کودک بی نوا، حتی دیده شده است که برخی از این گونه والدین بویژه مادران دست به انجام کارهایی میزنند که شاید بتوانند جنین خویش را سقط کنند.
جنین مدام در استرس از کوه بزیر افکنده شدن به سر میبرد. استرس مدام و روز افزون که چندین ماه ممکن است بطول بیانجامد. این فرد پس از بدنیا آمدن تا آخر عمر خویش در رابطه با مادر دچار مشکلات عدیده خواهد بود و اضطراب جدایی و طرد شدن از سوی مادر مدام او را تهدید میکند.
افراد هفایسوس را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول افرادی هستند که بطور مادرزاد حایز این خصوصیت هستند. ویژگی بارزایی افراد درونگرایی است. این افراد تمایل زیادی بر اثر شرکت در اجتماع ندارند. معمولاً انزوا طلب و گوشه گیر هستند . صدای بلندی ندارند کم حرف هستند و متفکر به نظر میآیند.
دسته دوم افرادی هستند که هفایسوس بار میآیند. یعنی شخصیت های دیگری دارند اما محیط آنها را به سمت این حوزه سوق میدهند. افراد این گروه بشدت سرکوب شده اند. تمایلات و امیال آنها دیده نشده است. به آنها اهمیتی داده نشده . همیشه دست کم گرفته شده و بی عرضه تلقی شده اند.
این اتفاق در خانواده های پر جمعیت، پدران تمسخر گرا، پدر سالار روی میدهد. عجیبترین نکتهای که در مورد این گروه میتوان گفت این است که این گروه علاوه بر مردان شامل زنان نیز میشود.
خواسته ها و امیال سرکوب شده چون دملی چرکین روزی سرباز کرده و فوران خواهد کرد. چنین است که میبینیم افرادی که وجاهت اجتماعی داشته و انتظار پرخاشگری و یا اعمال منافی عفت و شؤونات از آنها نمیرود ناگهان دست به چنین رفتارهایی میزنند.
تفاوت عمده این گروه در شباهت آنهاست. بدین معنی که هر چند افراد هر دو دسته درونگرا به نظر میرسند اما این درونگرایی تفاوت آشکاری با هم دارد. دسته اول که بطور ذاتی هفایسوس هستند درونگرایی جز ذات آنهاست. آنها از درون انرژی میگیرند. هر چند که در تربیت آنها باید سعی نمود که آنها را از لاک خویش بیرون آورده و به مرور با دنیای بیرون آشنا کرد. اما برای استراحت و بازیابی نیروی روانی باید هر چند یکبار به درون برگردند و تجدید حیات کنند. اما درونگرایی دسته دوم حالتی اجباری دارد. آنها به جبر به آنجا رانده شدهاند.
اما افراد هفایسوس ویژگی های جالب توجهی دارند. از جمله آنها میتوان به صنعتگری این افراد اشاره کرد. این افراد میتواند دست ساخته های بسیار زیبا و کارآمدی داشته باشند. میتوانند هنرمندان و موسیقی دان برجسته ای شوند. بسیار منظم و دقیق هستند و به جزئیات توجه ویژه ای دارند.
گذشته از همه اینها بزرگترین کمکی که میتوان به این افراد در جهت ورود به اجتماع و تعامل با آن انجام داد چیزی نیست جز آنچه که راجرز روانشناس انسان گرا ارائه کرد و آن پذیرش بدون قید و شرط میباشد. پذیرش بدور از هر گونه پیش فرض و ذهنیت از پیش ساخته.