چکیده
صلح درون يکي از دغدغه ها و مسائلی است که در سال هاي اخير ذهن دانشمندان حوزه بهداشت روان شناسی و علوم اجتماعی را به خود مشغول نموده است. مسئله اي که مي تواند در روند سلامت فردی و اجتماعی و سلامت روحی و روانی افراد جامعه تأثيرات به سزايي داشته باشد. انسان ها با دستیابی به آرامش درون می توانند در راستای رشد و کمال گام بردارند.
همین اصل اساسي است که موجب ميگردد بسياري از تعارض ها در بينش، گرايش و کنشهاي يک انسان از بين برود و قبل از اين که انسان تصميم به جنگ بگيرد، منطق جنگ از او گرفته شود. در این پژوهش روش های ارتقاء صلح درون با استناد به منابع اسلامی و روان شناسی مورد بررسی قرار گرفته است. ابتدا در خصوص صلح کلی از منظر اسلام و شعرای برجسته ایرانی مطالبی ارائه گردیده، سپس به مفهوم صلح درون از دیدگاه اندیشمندان اسلامی و نظریه پردازان و روان شناسی در ابعاد گوناگون پرداخته شده است. که در آن به برخی از مؤلفه های روانی، روحی و رفتاری، اشاراتی شده است. همچنین به بررسی دنیای درون و تأثیر فطرت انسان در تقویت صلح فردی پرداخته است. این مقاله از نوع مقالات علمی ترویجی می باشد. و روش به کارگرفته در آن توصیفی کتابخانه ای می باشد.
کلید واژه: صلح درون، آرامش درون، منابع اسلامی صلح
مقدمه
صلح درون مفهومي است روان شناسي که فقط تعداد اندکي از روان شناسان به آن پرداخته اند. ازجمله در روان شناسي تحليلي يونگ به شخصيت هایي مانند مادر، همسر و نظائر آن و نقش آن ها در ایجاد صلح درون و آرامش درون پرداخته اند. البته صلح درون يکي از دغدغه هايي است که در سال هاي اخير ذهن دانشمندان حوزه بهداشت روان شناسی را به خود مشغول نموده است. مسئله اي که مي تواند در روند سلامت جامعه و افراد تأثيرات به سزايي داشته باشد.
نقش روان شناسي در صلح درون
همان گونه که پديده جنگ اثرات بسيار مخربي بر روح و روان بشر دارد، به تبع آن بهداشت رواني خانواده و جوامع را به مخاطره مي اندازد. طبيعتاً به وجود آمدن صلح در درون انسان ها منجر به سلامت روان هر فرد، آرامش خانوادگي و شاد زيستن تک تک ابناء بشر در سراسر جهان خواهد گرديد.
بررسي تاريخي نشان مي دهد که اگر انديشمندان حوزه روان شناسي براي ارتقاء صلح دروني افراد دست به اقدامات علمي و تحقيقاتي گسترده تري مي زدند و تحت عناوين صلح فردي يا صلح درون به نظريه پردازي مي پرداختند، افراد بسياري در خانواده هايي صلح دوست پرورش مي يافتند، در نتيجه جنگ طلبان کمتري بر جهان حکومت مي کردند، و نهايتاً با جهاني زيباتر از امروز روبرو بوديم.
به همين دليل اين سئوال در ذهن نگارنده پديد آمد که چگونه مي توان پيرامون نقش روان شناسي در صلح درون و تأثير آن بر ابعاد گوناگون فرد، به تحقيق و پژوهش پرداخت. در اين خصوص، نخست، حوزه صلح در مفهوم کلي، فرهنگ صلح، کودکان و صلح، محيط زيست و صلح، انجام پذيرفت، سپس مطالعات روانشناسي، در ابعاد گوناگون و بررسي ديدگاه هاي تعدادي از نظريه پردازان اين حيطه که نگاه بشر دوستانه اي نسبت به انسان داشته و علاقمند به ارتقاء سلامت روان جامعه بوده اند مورد بررسی قرار گرفت.
نقش عرفان اسلامی در تقويت صلح درون
در عرفان مبناي همدلي و مهرباني در همه هستي از جمله هستي انسان موجود است. برطبق ديدگاه انسان شناختي مولانا و ساير عارفان در درون هرکسي نور خدا قرار دارد، چه خود بداند يا نداند. به گفته مولانا آدمي در هر حالتي که هست سر او مشغول حق است و آن اشتغال ظاهر او مانع مشغول بودن با طن نيست. در واقع اين بعد متعالي از وجود آدمي، خود روحاني هر شخص را تشکيل مي دهد. اين خود در درون ماست و در عين حال ما را با هم نوع مان يگانه مي کند. اين حالت، و حالت هاي ديگري از اين دست جلوه هايي از صلح درون هستند.
متن اصلی
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ إِنْ يَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ
و اگر تمايل به صلح نشان دادند، تو نيز از در صلح درا، و بر خدا تکيه کن که او شنوا و دانا ست.
قرآن انفال.61
صلح کلي
مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبايي در کتاب الميزان اين آيه را اينگونه تفسير نموده است :
«ای پیامبر مؤمنان را بر جهاد تشویق نما، اگر از شما بیست نفر خویشتن دار یافت شوند، بر دویست نفر غالب می گردند و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانی که کفر ورزیدند غلبه می یابند، به دلیل آنکه آنها گروهی هستند که نمی فهمند. این آیه برای تشویق و تحریض مؤمنان بر امر جهاد و کار زار در راه خدا است و می فرماید: بیست نفر افراد خویشتندار از شمابر دویست نفر از کفّار غالب می شوند و صد نفر افراد صابر از شما بر هزار نفر از کفار غلبه می یابند و علت این امر هم این است که کفار مردمی هستند که درک درستی ندارند و نمی فهمند و سر این مسأله که کفار نمی فهمند آنست که مؤمنان جان خود را در راه خدا می بخشند و ایمان به خدا نیروی است که هیچ نیروئی معادل آن نیست و تاب مقاومت در برابر آن را ندارد، زیرا نیروی ایمان مبتنی بر فهم صحیح است و همین امر مؤمن را به هر خلق و خوی پسندیده ای مثل شجاعت و جرأت و استقامت و آرامش قلب متصف می سازد و در عین حال به انسان توکل و اعتماد به خدا را می بخشد. مؤمن یقین دارد که چه کشته شود و چه بکشد، برد با اوست، زیرا در هر دو صورت پاداش او بهشت جاوید و رضوان الهی است و او در خود مصداقی برای مرگ به آن معنایی که کفار عقیده دارند و مرگ را نابودی می پندارند، نمی بیند. بر خلاف کفار که اتکاء شان به هواهای نفسانی و ظواهری است که شیطان در نظرشان زینت می دهد و معلوم است چنین کسانی هرگز به اتحاد و اتفاق حقیقی نایل نمی شوند و اگر موقتاً به اتفاق برسند این امر تا جایی ادامه دارد که پای جان به میان نیاید و اصولاً چون این گونه عقاید مادی مبتنی بر تمایلات نفسانی چیزی نیست که انسان را در حالت احساس خطر و حال مرگ مطمئن وثابت النفس نگاه دارد، همین امر باعث تفرقه و شکست آنهاست»(الميزان آيه 61 انفال).
صلح کلي از ديدگاه مولانا
مولانا در مثنوي معنوي و ديوان شمس در بيان جلوه هاي صلح و آشتي، از تناسب و سازگاري اضداد در عالم شروع کرده و به صلح و آشتي انسان ها با يکديگر و با خداوند که کامل ترين و بارزترين نمونه هاي آن است اشاره مي کند. آشتي اضداد در عالم براي ادامه حيات موجودات امري لازم و ضروري است. البته آشتي اضداد نشانه نفي تأ ثير آنها نيست(سلیمانی، 1388).
خشم هاي خلق بهر آشتي است دام راحت دايماً بي راحتي است
هر زدن، بهر نوازش را بود هر گله از شکر آگه مي کند
جنگ ها مي آشتي آرد درست مارگير از بهر ياري مار جست
صلح درون
حالات روحي و رواني هر انساني با انسان ديگر در اختلاف است و اين به اين دليل است که حالات روحي و رواني خود فرد هم وحدت و هم آهنگي کامل ندارد؛ و چون اين اختلافات در احوال خود فرد رخ مي دهد چگونه ممکن است که فرد بتواند با کس ديگري دم از سازگاري و صلح و آشتي بزند. به اعتقاد مولانا اگر انسان به اشراق و روشن بيني برسد، مي تواند اين زد و خورد را که ميان احوالات مختلف روحي او صورت مي پذيرد ببيند و آن چنان به نظاره آنان مشغول گردد که از جنگ با ديگران فارغ گردد؛ پس تنها راه دستيابي به صلح و آشتي با ديگران تعديل احوال و دوري از افراط و تفريط است تا خشم و شهوت و ساير صفات حيواني در مسير خود قرار گيرند(سلیمانی، 1388).
وحدت، يگانگي، يکپارچگي و صلح درون
در برخي از رويکرد هاي روان شناسي به مسئله ي يکپارچگي، وحدت ابعاد متضاد انسان، کل نگري و فرديت براي دستيابي انسان به سلامت روان با تأ کيد بر نظريه ها و ديدگاهاي مختلف تأکيد بسياري شده است. از جمله اين رويکرد ها مي توان به ديدگاه گشتالت اشاره کرد، که کل نگري را اينگونه تعريف مي کند:
کل نگري يا گشتالت واژه اي آلماني به معني کل يا کامل، يا شکلي است که نمي تواند بدون از دست دادن ماهيت آن، به اجزا تقسيم شود. کل طبيعت به صورت کل يکپارچه و منسجم در نظر گرفته مي شود و کل با مجموع اجزا آن تفاوت دارد(سيد محمدي، 1388).
در اين رويکرد به يکپارچه کردن ابعاد متضاد وجود فرد بسيار اهميت مي دهد، چراکه ضمن اذعان به وجود قطب هاي متضاد در انسان و با نپرداحتن به تجزيه و تحليل در کليت فرد، وجوه مختلف او را به وحدت و يکپارچگي فرا مي خواند تا فرد بتواند به آرامش رواني و به تعبير ما به صلح درون دست يابد.
از طرفي در مکاتب عرفاني به وحدت و يگانگي در مراحل و زواياي گوناگون به عنوان دست يابي انسان به صلح درون اشارتي در خور توجه شده است. همانگونه که در هفته نامه سيمرغ در مقاله نظريه صلح در کلام و مرام مولانا آمده است:
ما يک سلسله امور را به عنوان حقوق انسانى یا شؤون انسانى نام می بريم؛ می گوييم انسانيت حکم می کند که رحم و مروّت داشته باشيم؛ نيکوکار باشيم؛ از صلح و آرامش حمايت کنيم؛ نسبت به جنگ، ابراز تنفر کنيم؛ به بی بضاعتها و بيمارها و مجروحين و مصدومين و درماندگان کمک کنيم، به همنوعان خود آزار نرسانيم؛ بلکه در راه خدمت به هم نوع، فداکارى کنيم؛ جانفشانى کنيم؛ عفيف و باتقوا باشيم؛ به حقوق ديگران تجاوز نکنيم. همه اينها درست است و واقعاً هم بايد اين چنين بود.
اما اگر از ما بپرسند که منطق اين دستورها و فلسفه اى که ما را قانع کند که منافع شخصى خود را فداى اين امور کنيم و متحمل محروميت بشويم چيست، آيا می توانيم با چشمپوشى از مسأله خداشناسى، جوابى بدهيم؟(مطهري، 1374). تفکر اصيل اسلامي مي خواهد در سايه صلح و امنيت، رهيافتي جهان شمول براي انسانها ارائه نمايد؛ چرا که در انديشه اسلامي، الزامات فردي و اجتماعي غايت مدار نهفته است که ميل به وحدت و يگانگي را به دنبال دارد و اين امر در توجه به سوي وحدانيت خداي متعال و حاکميت دين حق متجلي مي شود.
نقش افراد در روان شناسي صلح درون
امروزه از ديدگاه بسياري عنصر اصلي را فرد تشکيل مي دهد. گاندي مي گويد: در نهايت اين فرد است که همه چيز به او مربوط مي شود، يعني آزادي فرد از هر آنچه در مقابل تحقق خويشتن وي قرار مي گيرد. بديهي است که وجود افراد سالم، از شرايط مهم و اساسي براي رشد يک جامعه است. جامعه اي که به سلامت جسم و روان اعضا خود توجه مي کند، ضمن عدم نياز به صرف هزينه هاي سر سام آور درماني، انسان هايي سالم پرورش مي دهد که اين خود ضامن رشد فردي و اجتماعي آن جامعه است.
مواردي را که مي توان از نظر فردي به صلح درون افراد مرتبط نمود، مي تواند خصلت هاي سازگارانه و مردم مدار را شامل شود که در اينجا تعدادي از اين موارد را مورد بررسي قرار مي دهيم.
عشق و صلح درون
روبين(1973) بين دوست داشتن و عشق ورزيدن تفاوت قائل شده و عشق را ترکيبي از سه مؤلفه دلبستگي، صميميت و توجه مي داند که فرد در درون خود نسبت به ديگري احساس مي کند.
امپراطور آسوکا در پايان جنگ کالينگا به اهميت عشق و صلح براي يک جامعه سالم پي برد. آنگاه او بر آن شد تانفرت، خشم و انتقام جويي را کنار بگذارد. اگر امپرطور زودتر به اين آگاهي دست يافته بود، به احتمال زياد آتش جنگ را بر نمي افروخت و در نتيجه، خون هزاران بي گناه به زمين ريخته نمي شد(دریاباری، 1388).
رابطه صلح درون و بخشش
تعريف انرايت و همکاران(1988) از اهميت بسياري برخوردار است. آنها بخشش را فرايند گذشتن از خطاي ديگران ميدانند که يا به علت انگيزه آرامش دروني يا بهبود روابط با خاطي و يا به منظور انجام رفتاري ارزشي صورت ميگيرد و داراي پيامدهاي رهايي از احساس منفي نسبت به فرد خطاکار، غلبه بر رنجش حاصل از بدي و پرهيز از عصبانيت، دوري، جدايي و انتقام نسبت به فرد خطاکار ميباشد(انرایت، 1998).
با توجه به اسلامي بودن جامعه ما و لزوم رعايت اصول اخلاقي به ويژه در روابط با ديگران که مورد تأکيد آيات قرآن مجيد ميباشد، اهميت بخشش در زندگي شخصي و اجتماعي مشخص ميشود. بررسي آيات قرآني نشان دهنده تأکيد بر بخشش خطاهاي ديگران است. مقايسه شباهتها و تفاوتهاي بخشش از ديدگاه روانشناسي معاصر با قرآن کريم، که به اعتقاد مسلمان توصيف کننده جامعترين و معتدل ترين روش هايي ست که اصول اساسي تمامي اديان الهي را تأييد مينمايد بسيار قابل توجه است(مائده،3 و بقره،143 و نساء، 162).
از آن جا که صفت بخشش يک خصلت تسهيل کننده و ایجاد نگرش صلح طلبانه در انسان مي باشد، مي تواند به عنوان يکي از مؤلفه هاي صلح درون، دانشمندان حوزه روان شناسي و فعالان عرصه سلامت روان را به تلاش در جهت مطالعه و پژوهش به منظور دستيابي راهبردهاي عملي فرا بخواند.
رابطه بين صلح درون و مدارا
يکي از مهمترين عواملي که به ثبات ارتباطي بين افراد کمک مي کند، فضيلت هاي اخلاقي و آرامش رواني فرد است. ويژگي بارز انسان صفت مدار است و تقريبا نقطه مقابل خشونت است، که امنيت فردي، خانوادگي و اجتماعي را به شدت تهديد مي کند.
عبدالغفور(2014) تعريف خود را از مدار اين گونه بيان مي کند: مدارا صفت اخلاقي در فرد است که درمقابل زشتي تحمل پيشه سازد و جواب زشتي را با زشتي ندهد. مدارا شفقت با فرودستان و تکليف عدالت بر فرادستان است. مدارا در ابعاد پرورشي شخصيت، محيط و جامعه ريشه دارد و مي توان آن را با ميزان انگيزه هاي رواني شخص اندازه کرد. اين صفت اخلاقي رابطه مستقيم با کنش ها و واکنش هاي فرد دارد که با فرد ديگر يا گروه اجتماعي برقرار مي سازد. به اين ترتيب، مدارا صفت فردي است که تأثير اجتماعي دارد.
همچنين در خصوص رابطه مدارا و صلح اينگونه مطرح مي کند، که مدارا صفت فردي است با تأثير اجتماعي و صلح هميشه پروسه سياسي بوده است چون جنگ پديده سياسي است. با اين همه مدارا به عنوان بخشي از اخلاق اجتماعي مي تواند زمينه ساز صلح گردد. جنگ و صلح هرچند کنش هاي جمعي هستند، اما افراد در ايجاد آنها نقش اساسي دارند. اگر افراد تصميم گيرنده و قدرتمند درمعادلات جنگ و صلح داراي صفات اخلاقي مدارا و گذشت باشند، مي توانند به قوت صلح در مقابل جنگ بیفزايند. جوامعي که بر بنياد تفکر انسان محور ساخته ميشوند صفات اخلاقي مثل مدارا و همنوع دوستي را، نسبت به جوامعي که فاقد اخلاق، قوانين، عواطف و باورهاي انساني يا ارزشي هستند بيشتر دارا هستند. تکامل شخصيت در محيط سالم مي تواند صفت اخلاقي مدارا را در افراد بيشتر ساخته، در نتيجه براي صلح اجتماعي در زمينه هاي رواني و فيزيکي آن مفيد باشد.
عظيمي(1393) رابطه صفت مدارا و صلح را به اين صورت تبيین کرد: صلح و مدارا رابطه بسيار خوبي با هم دارند، هرگاه دو نفر و دو گروه با هم مدارا ميکنند، اين صلح است و به همين دليل است که بسياري از جريان هایي که امروز در کشور ما بنام صلح وجود دارد چون صاحب روحيه ي مدارا نيست، بنابراین موفقيتي هم ظاهراً به دستشان نيست. اگر روحيه افراد به همين شکل باشد صلح يک آرزو و خيال باقي خواهد ماند. چون ثابت شده که خودخواهي هاي فردي و تعصبات و تبعيضات مذهبي، زباني، نژادي، جنسي و غيره صلح را تهديد مي نمايند.
سازگاري و صلح درون
سازگاري و ناسازگاري را همه تجربه کرده ايم و آثار آنها را در زندگي شاهد بوده ايم. چه بسيار پيروزي و شکست ها که مستقيم و يا غير مستقيم زائيده اين دو بوده اند. چه بسيار فاصله ها، طلاق ها، ورشکستگي ها و بحرانها که حاصل ناسازگاري ها بوده اند و چه بسيار رابطه ها، پيوندها، سازندگي ها و آرامش ها که از سازگاري سرچشمه گرفته اند. سازگاري يکي از قابليت ها، مهارت ها و مزيت هاي مهم براي اداره کردن تحولات و بهره برداري از فرصت هاست.
سازگاري چيست؟ سازگار کيست؟ اهداف و آثار سازگاري کدامند؟ چگونه مي توانيم سازگاري را تقويت کنيم؟ سازگاري چگونه مي تواند اميدها را بارور سازد، افسردگي ها و درماندگي ها را برطرف کند و شادابي و سازندگي را به ارمغان آورد و باعث پيشرفت، دگرگوني، رشد، توسعه، نوآفريني و بازآفريني هاي گسترده شود.
سازگاري در فرهنگ فارسي به معناي موافقت، هماهنگي، هم آوازي، لياقت، خرسندي و گوارائي و سازش و نيز به معناي صلح، آشتي، حسن سلوک، اتفاق، ساخت و پيوستگي است. سازش کردن به معناي رفع کدورت، با کسي صلح کردن، آشتي کردن و رفع اختلاف کردن است. سازگار کسي است که موافق، هماهنگ، هم آواز، لايق و خرسند است. در همه اين واژه ها نشانه هايي از پيوند، آشتي، صلح، نزديکي، همسوئي، شادي، سازندگي، پيوستگي و جاذبه ديده ميشوند. سازگاري لايه هاي گوناگوني دارد از جمله: سازگاري با خود، سازگاري با ديگران، سازگاري با انواع پديده ها، محيط ها وتحولات.
سازگاري با خود
خودسازگاري، اولين لايه سازگاري است که به معناي آشتي و نزديکي با خود، خودفهمي و خودپذيري است. تا روزي که با خودمان هماهنگ نشويم وآشتي نکنيم هرگز نمي توانيم به آرامش دروني که حاصل خود دوستي، اعتماد به نفس، عزت نفس و خودباوري است دست يابيم. اگر عقايد، علائق، عواطف، عقده ها، عوامل مثبت و منفي و آشکار و پنهان مؤثر برافکار و رفتار خود را بشناسيم وخود را با آن سازگار کنيم، کمتر دچار سرگشتگي مي شويم. بسياري از بيقراري هاي ما ناشي از بيگانگي وناهماهنگي با خودمان است.
بکوشيم تا خود را دريابيم، با خود صميمي شويم، از خودگريزي و خود نبودن دوري کنيم تا بهتر و بيشتر از خودي شدن با خودمان لذت ببريم. سازگاري با خود مي تواند زيربناي سازگاري با ديگران، تحولات و رويدادها باشد. به عبارتي کسي که بتواند به خود سازگاري دست پيدا کند، سازگاري با ديگران برايش بسيار ساده تر خواهد بود(نادری، 1393).
توافق پذيري و صلح
توافق پذيري يا سازگاري، از تمايلات بين فردي و شخصيتي است. يک فرد توافق پذير اساساً نوع دوست است، او نسبت به ديگران همدردي ميکند و مشتاق است که کمک کند و باور دارد که ديگران نيز متقابلاً کمک کننده هستند. در مقابل، فرد غير سازگار، ستيزه جو، خود مدار و شکاک نسبت به ديگران بوده و بيشتر رقابت جو است تا همکاري کننده.
دنياي درون
در سال هاي اخير روان شناسان اهميت زيادي به مسائلي که مربوط به تشکيل خود پنداره است داده اند. اگر تصور از خود مثبت ونسبتاً متعادل باشد، شخص داراي سلامت رواني است و اگر به عکس خود پنداره شخص، منفي و نامتعادل باشد، او از نظر رواني ناسالم شناخته مي شود.
کارل راجرز نظريه خود را چنين تعريف مي کند: طرز پندار يا تصور نسبتاً دائمي هر فردي درباره ارزشي که او براي خود قائل مي شود و رابطه اين ارزش با خود واقعي او مي باشد.
جرلسيد مي گويد: خود مجموعه اي از افکار و عواطف است که سبب آگاهي فرد از موجوديت خود مي شود. بدين معني که او مي فهمد کيست و چيست. «خود» دنياي درون شخص است و شامل تمام ادراکات، عواطف، ارزش ها و طرز فکر اوست. تصويري که او از خود دارد، مسلماً براي او اهميت حياتي دارد و سعي مي کند که اين تصوير را نگه دارد( شاملو، 1383 ).
سفر به درون
سفر به درون يعني حرکت به سوي آرامش و شادي و کسب آگاهي و معرفت بيشتر. در اين حالات عرفاني و شعف روحي، ذهن آزاد بوده و موضوعاتي مثل قضاوت و مقايسه و تفسير که مولد رنج هستند موجوديت ندارند. وقتي از طريق درون خود با هستي هم سو مي شويم احساس آرامش و شعف و اقناع مي کنيم. سپس دنياي بيرون نيز به مانند دنياي درون زيبا و دلپذير مي شود. يعني اتفاقات خوب را جذب مي کنيم.
درون نگري
درون نگري به معناي سفر به درون خويشتن خويش است و با کمک روش هايي مثل مراقبه و مديتيشن يا سکوت انجام مي شود. اما درون گرايي بعنوان نقطه مقابل برون گرايي اغلب مترادف با ذهنيت گرايي يا افسردگي است.
در جوامع و کشورهاي آسياي شرقي گرايش به درون نگري با استفاده از روش هايي مثل مراقبه، مديتيشن، آهستگي، فرادرماني، انرژي درماني و نظائر آن بيشتر از جاهاي ديگر است. اما در جوامع غربي و کشور ما بيشتر روي باورسازي کار مي شود. البته عرفايي مثل مولانا بر روي موضوع درون نگري خيلي کار کرده اند.
درون نگري مثبت
وين داير(2007) توان لذت بردن ما از زندگي ناشي از انتخاب و اراده ما از لذت بردن از آن است و نه ناشي از عوامل بيروني. اعتقاد به نفس و تأکيد خويشتن دليل بر آمادگي شما براي انطباق و اتصال به نعمات است. داشتن طبع مستغني، تفکر درقالب وفور نعمت و برکت، به معني اعتقاد به نوازش خويشتن در درون است. سعادت، موفقيت و نيکبختي عبارت از واکنش هاي دروني ما هستند که به زندگي ما رنگ و بو مي دهند و چيزهايي نيستند که از جهان برون کسب شوند. شما هم اکنون همه چيز هستيد و داراي آنچه براي نيکبختي، موفقيت و رضايت خاطر مورد نياز است مي باشيد و نيز هرچه را براي هدف هاي بلند پايه شما لازم است داريد. اگر نيازهاي اساسي شما برآورده شوند و آب و غذا و هوا در اختيار داشته باشيد، توان زندگي با سعادت را خواهيد داشت. خداوند به صورت غذا بر انسان گرسنه نازل مي شود. ما مي توانيم وجود خود را ارزش نهيم و شکوه و جلال نفس خود را به خويش تبريک بگوييم و هستي خود را غنيمت شماريم و بودن خود را دراين جهان جشن بگيريم. می توانيم با آنچه بر سر راه ما قرار مي گيرد بدون قضاوت درباره خوب يا بد آن برخورد فعالانه داشته باشيم و پند بياموزيم و رتق و فتق کنيم. نعمات جهان فراوان و بي پايان است و برخورد ما با آنها در اختيار ماست و آزاد هستيم که هرگونه که مي خواهيم پيرامون آنها بينديشيم. اگر ما احساس پوچي مي کنيم به اين دليل است که افکار پوچ و بي محتوي در سرداريم و اين شيوه تفکر همواره به احساس خلأ دروني ما مي افزايد. زندگي سرشار از نعمت و برکت به معني گردآوري، انباشتن و اندوختن نيست، بلکه، ايجاد يک روح بزرگ و يک نگرش احترام آميز به درياي بيکران و بي حد و مرز نعمات جهان است. آگاهانه يا ناآگاهانه هريک از ما به نحوي به ديگري خدمت ميکند. اگر با عمد و ارداه عادت خدمتگذاري را در نهاد خود بپرورانيم و باورکنيم تمايل ما براي خدمت به خلق به تدريج افزون ميشود و نه تنها به نيکبختي ما بلکه به سعادت همه جهان مي انجامد.
البرت شوايتزر مي گويد: من ازهدف شما درزندگي اطلاعي ندارم اما همين قدر مي دانم تنها آن کساني از شما در واقع خوشبخت هستند که خواست، اراده و راه خدمت به ديگران را آموخته اند. بر هر چيزي که ذهن خود را متمرکز کنيم آن چيز در نزد ما بزرگ مي شود.
والت وايتمن مي گويد: همه فرضيه کائنات به نحو خطا ناپذيري متوجه يک نفر و دريکي خلاصه شده و آن شما هستيد.
اگر حق خود را تنها مختصري از نيکبختي و سعادت ميدانيد و درپي جزء کوچکي ازآن هستيد، سهمي را که دريافت ميکنيد درست به همان ميزان است. اگر براين باور باشيد که شايسته هيچ چيز نيستيد و يا به قيمت محروم کردن ديگران خواهان همه چيز باشيد، هر دو حالت درحکم تخريب نفس است و شما را از نعمت و برکت دور مي سازد و به سوي کاستي پيش مي برد. بدانيد که شما شايستگي دريافت همه نعمات خدا را داريد و همين حق براي ديگران هم محفوظ است و در فرآيند کمک به ديگران در کسب آن، همه آن را به دست مي آوريد و توأماً خود و ديگران را ياري مي دهيد.
تنگ نظري و کم بيني ايجاد کمبود مي کند و زندگي ما را زير سلطه کمي ها و کاستي ها مي برد و برکت را از ما مي برد. همين اصل درمورد وفور نعمت و برکت صادق است.
همواره به لحاظ آزادي کمي که داريد شکرگزار باشيد و به واسطه آنچه نداريد ناله و فرياد نکنيد.
روبرت لوئيزاستيونسن مي گويد: اگر انسان فارغ از مسئله سرنوشت وي یا موفقيت يا عدم موفقيت بدون قيد و شرط عاشق حرفه خود باشد زير سايه لطف خداوند جاي گرفته است.
نفرت ورزيدن ناشي از اراده و انتخاب شماست و از افکار آلوده به کينه شما نشأت ميگيرد.
نفرت و انزجار در درون شما جاي دارد و نه در جهان برون.
اين مشاغل نيستند که مخرب روان ها هستند، اين انسان ها هستند که بانگرش منفي روان خود را ويران مي سازند.
آنچه را که اکنون مخالف آن هستيد مي توانيد از نو تعريف کنيد و پيرامون آن تفکري تازه بيابيد تا وفور و برکت به زندگي شما راه يابد.
عليه هر چيز که باشيد همان عليه شما به کار مي افتد. هر چه عليه آن هستيد مي تواند به شيوه اي مثبت بيان شود که شما را طرفدار چيزي کند.
اگردر موضعي قرار گيريد که عشق را به عنوان چراغ راهنماي خود در فعاليت هاي روزانه خويش بکار ببنديد خواهيد ديد که وفور نعمت و برکت در انتظار شماست تا خود را به آن متصل کنيد.
اغلب اوقات آنچه موجب تيرگي روابط اجتماعي مي شود و مسئله مي آفريند اين است که طرف ذهن خود را بر معايب و کاستي هاي ديگري متمرکز مي کند.
خود را نسبت به خويشتن متعهد کنيد. آنچه را که به آن عشق مي ورزيد انجام دهيد و نيز به آنچه انجام مي دهيد عشق بورزيد.
شکرگزاري طمع و افزون خواهي را از بين مي برد و افکار شما را بر نعمت و برکت متمرکز مي کند. هنگامي که ما شاکر و راضي هستيم به نظر مي رسد که نعمت بيشتري به ما روي مي آورد.
هر آنچه در زندگي نصيب شما مي شود با خود بگوييد که شايستگي دريافت آن را دارم. بر احترام و ارزشمندي نفس خود اعتقاد داشته باشيد(امیری، 1390).
خود شکوفايي و خود پذيري
مزلو پيش بيني کرد که افراد خود شکوفا از سطوح بالاي خود کامرواسازي خود و خودپذيري برخوردارند. جان سامرلين و چارلز باندريک(2000) گزارش دادند که مردان بي خانماني که براي غذا به سوپ متکي بودند، با اين حال توانستند از سظوح بالاي خشنودي و کامروا سازي خود برخوردار باشند.(سيد محمدي، 1390).
رضايت از خود
اين که انسان قيمت خودش را بالا ببرد محاسني دارد. از جمله اين که در مقابل مفاسد خودش را خراب نمي کند. احساس ارزش مي کند و در برابر شهوات و نفسانيات کم نمي آورد و خود فروشي نمي کند زيرا مي داند که بسيار با ارزش است و همچنين انسان خودش را لايق دريافت برکات و نعمت هاي خداوند مي بيند و لذا اعتماد به نفس انسان بالا مي رود و اين اعتماد به نفس زمينه ساز پيشرفت مادي و معنوي انسان مي گردد.
با وجود اينکه اين مطالب بسيار روشن است و اغلب فکر مي کنند خودشان را دوست دارند ولي اينگونه نيست و حتي خيلي ها از خودشان بدشان هم مي آيد.
خيلي ها از دماغشان و يا هيکل شان و به طور کلي از جسمشان راضي نيستند و مي گويند اي کاش خدا ما را اينطوري نمي آفريد و مثل فلاني خلق مي کرد. جسم ابر مکانيزيسم بسيار شگفت انگيزي است که داراي توانمندي هاي فوق العاده زياد و باور نکردني است. با اين حال مثلاً به خاطر کوچک و يا بزرگ بودن دماغ از آن خوشمان نمي آيد غافل از اينکه همين دماغ با هر شکل و طرحي که دارد بسيار توانايي هاي مادي و معنوي در آن گذاشته شده است و اصلاً مگر کوچک و يا بزرگ بودن آن در برابر عظمت بي حد و حصر خلقت آن چيزي محسوب مي شود.
خيلي ها از ذهن خودشان راضي نيستند و از قدرت هاي ذهني خودشان مثل ضريب و بهره هوشي، توانايي کنترل احساسات، توانايي ارتباط برقرار کردن و احساس نقص مي کنند و راضي نيستند.
آرامش درون
کل نگري منتهي به آرامش و شادي و صلح و دوستي مي شود و جزء نگري به غرور و تعصب و برتري طلبي و جنگ ختم مي گردد. کل نگري به معناي وسعت نظر و درک وحدت وجود هستي است.
انسان وقتي تمام عيار، وحدت يافته، آرام، بارور و شادمان مي شود که فرآيند فرديت کامل شود، وقتي که؛ خودآگاه و ناخودآگاه او بياموزند در صلح و صفا با هم زندگي کنند و مکمل يکديگر باشند.
همه ما عضو رسمي جامعه کيهاني هستيم و براي همه ما فرصت هاي برابر براي موفقيت و سعادت وجود دارد. آن جائي که اکنون ايستاده ايم مرکز زمين است(شهبازي،1391 ).
انسان به طور طبيعي و ذاتي طالب آرامش و سکينه است و آشفتگي و تشتت خاطر را مخل خوشي و رضايتش مي داند. او براي بهره مندي بيشتر از مواهب حيات و رسيدن به کمال، هم به آرامش بيرون نيازمند است و هم به سکينه درون. دين الهي که چراغ هدايت و صراط مستقيم نيل به فلاح و رستگاري است براي تأمين آرامش مطلوب در هر دو بعد دروني و بيروني اهميت زيادي قائل است. اين مسئله به ويژه در بعد عرفاني اسلام برجستگي خاصي دارد. عرفان در اساس نوعي معرفت به هستي است که شيوه اي خاص از زندگي و رفتار را ايجاب مي کند. توجه اصلي عرفان به آرامش درون است، چرا که صلح بيروني براي درون ناآرام و مضطرب سودي ندارد. اما اگر درون بسامان باشد زمينه براي صلح بيروني نيز فراهم مي گردد. از اين رو تأمل در حقيقت عرفان اسلامي و سهمي که عرفان در استقرار صلح و همزيستي مسالمت در جامعه بشري دارد از اهميت شاياني برخوردار است.
کارل راجرز نظريه خود را چنين تعريف مي کند: طرز پندار يا تصور نسبتاً دائمي هر فردي درباره ارزشي که او براي خود قائل مي شود و رابطه اين ارزش با خود واقعي او مي باشد.
جرلسيد مي گويد: خود مجموعه اي از افکار و عواطف است که سبب آگاهي فرد از موجوديت خود مي شود. بدين معني که او مي فهمد کيست و چيست. «خود» دنياي درون شخص است و شامل تمام ادراکات، عواطف، ارزش ها و طرز فکر اوست. تصويري که او از خود دارد، مسلماً براي او اهميت حياتي دارد و سعي مي کند که اين تصوير را نگه دارد( شاملو، 1383 ).
صلح پذيري و فطرت
نوفرويديها همچون اريک فروم و انسانگرايان، مانند کارل راجرز و ابراهام مزلو طبيعت انسان را نيک و خيرخواه دانسته و شرارت را برخاسته از تصميمگيري هاي نادرست افراد و يا تأثير محيط اجتماعي بر انسان ميدانند(رجبي، 1378). جان لاک برخلاف هابز به نوع انسان، خوشبين است و افراد انسان را طبعاً صلحجو و نيکنقش و صاحب حسن نيت و مايل به کمک متقابل به يکديگر مي داند و گرويدن انسان به زندگي اجتماعي را دليل اين مدعا مي شمرد.
منتسکيو(1983) نيز در کتاب روح القوانين گفتة توماس هابز که انسان ها گرگ يکديگرند و در صدد تسلط بر هم ميباشند را رد مينمايد. به عقيده او انسان، به خودي خود، به هيچ وجه ستيزه جو نيست؛ بلکه صلح، نخستين قانون طبيعت است. بر اساس اين ديدگاه، صلحجويي خلقت آدمي يکي از خواستگاههاي صلحجويي اجتماعي بهشمار ميآيد و هر حرکتي براي ازميان برداشتن جنگها، حرکتي کمال گرا و طبيعتگرا خواهد بود.
ازاينرو، جنگها بنيان هايي در تکوين و يا فطرت آدمي ندارند و رفتارهاي انسان ها، عامل برپايي جنگها ميباشد. بر اساس اين نظريه، جنگ، رخدادي غير طبيعي است که فطرت پاک آدمي از آن دوري ميجويد و هر اقدامي براي زدودن آن و برپايي صلح در ميان انسان ها را مدح ميکند. پس، صلح جو بودن فطرت انسان را ميتوان يکي ازپايه هاي انسان شناختي صلح جويي دانست (فقیهی، 1392).
صلح درون و دنياي بيرون
انسان جزئي از عالم کبير است، بين انسان و عالم رابطه قهري وجود دارد و البته انسان يک تعامل ارادي با دنيا دارد که آن آبادسازي دنياست، ما تقابل بين انسان و عالم نداريم و نبايد باشد، چون انسان جزئي از عالم است. فلسفه حکم ميکند تا به لحاظ لزوم تعامل ميان انسان و عالم کبير بايد بين اين دو تفاهم وجود داشته باشد، زيرا عالم کبير که همان دنياست اهداف تکاملي دارد، انسان نيز در اين راستا مکلّف است تا در اين مسير حرکت کند. در نبود صلح اين هدف محقق نميشود، البته بايد توجه داشت که صلح تنها مقوله خارجي نيست و بايد ما صلح را در درون خود نيز برقرار کنيم، انسان تا نتواند در درون خود صلح برقرار کند، نميتواند اين صلح را در دنيا ايجاد کند.(حسینی، 1394).
پيروان مکتب توحيد بر اين امر ملزمند که وحدتي بر مبناي کرامت انساني ايجاد کنند. بر اين اساس، اسلام، استراتژي سياسي خود را بر مبناي حفظ صلح و سلم طراحي نموده، پيروان مکتب الهي را به دار السلام فرا مي خواند: «وَاللّهُ يدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَيهْدِي مَن يشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»(يونس، 10). خداوند به سراى صلح و سلامت دعوت می کند و هر کس را بخواهد و شايسته و لايق باشد، به راه راست هدايت می نمايد.
بنياد فکري توحيدي، علاوه بر اينکه گوناگوني عقايد مختلف را در بعد بيروني از ميان بر ميدارد، از درون نيز، محور اصلي هماهنگي قوانين تشريعي است؛ چرا که همه قوانين اسلامي بر محور توحيد تشريع شدهاند. در نتيجه هيچ گونه تعارض و يا ناهمگوني در ميان آنها يافت نميشود. به همين دليل، چنانچه در جامعهاي روابط انسان ها و از جمله اطاعت پذيري آنها بر پايه تعاليم وحدت بخش الهي تنظيم گردد، بسياري از جنگها و ستيزها اساساً پيش نخواهد آمد. در واقع تنها، تفکر توحيد مدار است که ظرفيت رساندن جامعه به صلح را داراست(همان).
هدفمندي جهان، صلح و آرامش
هدفمندي خلقت و وحدت در غايت حرکت کاروان انسانيت به سوي کمال مطلق، از اساسيترين بنيان هاي هماهنگي در قوانين و لاجرم رفتارهاي فردي و اجتماعي انسان ها ميباشد. همین اصل اساسي است که موجب ميگردد بسياري از تعارض ها در بينش، گرايش و کنشهاي يک انسان از بين برود و قبل از اين که انسان تصميم به جنگ بگيرد، منطق جنگ از او گرفته شود.
در مجموع بايد گفت که توحيد در خلقت و در هدفمندي آن و نظام مندي و قانونمدار بودن هستي، همه بيانگر اين است که اسلام ميخواهد انسان در پرتو هماهنگي قوانين با آرامش و صلح بهسوي کمال مطلق هستي؛ يعني خداوند که غايت آن است، حرکت کند. بنابراين، صلح و آرامش در تفکر اسلامي بهترين روش براي رسيدن به هدف خلقت جهان و انسان است؛ چنانکه تعدد و چندگانگي مبدأ آفرينش، موجب فساد و هرجومرج است: «لَوْ کَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» (انبياء،21). انسان نيز به عنوان عضوي از مجموعة هستي نميتواند جز در ساية صلح و آرامش به کمال بايستة خود دست يابد. تاريکي چراغ راه زندگي و خودشناسي راه اصلی رسيدن به ازادي و صلح درون، ارامش و شادي می باشد.
سهل گيري و صلح درون
يکي از مباحثي که حافظ در زمينه صلح و آشتي مطرح مي کند، آسان گرفتن و پرورش روحيه تسامح و تساهل است و او به اين مطلب اعتقاد راسخ دارد که دنيا بر مردمان سخت کوش سخت مي گيرد و اين سخت گيري در طبيعت دنيا نهاده شده است. با اين حال انسان با تقويت روحيه مدارا و سهل گيري وحفظ آرامش مي تواند با مشکلات مقابله کند.
خوشدلي و خوشباشي، ميخواري، نظر بازي، خصم، تزوير و ريا را عاشق و قلندر مي نامد. در حقيقت همان حافظ است که خود را واجد اين خصوصيات مي داند، پس زمينه و عامل اصلي توجه حافظ به صلح و آشتي عرفاني و شخصي است نه اجتماعي و تعليمي(سليماني، 1388).
روان شناسي نيز مي بايست به انسان ها کمک کند که مسير زندگي خود را به آساني و با آرامش اما هدفمند و با دروني صلح آميز طي نمايد.
نتیجه گیری
آنچه در بررسي مطالب اين مطالعه به عمل آمد نشان دهنده اين مهم بود که گرچه صلح به مفهوم کلي آن در تمامي ابعاد اجتماعي، سياسي، فرهنگي و فيزيولوژي زندگي همه افراد جوامع مختلف تأثير انکار ناپذيري دارد. اما تقويت صلح در درون هر فرد سر منشأ سلامتي انسان در کليه ابعاد است. نتیجه این پژوهش حاکي از اين است که برخي موارد در ارتقاء صلح درون در وجود انسان ها بسيار مؤثر است از جمله: فطرت انسان به پرورش صلح در درون خود گرايش دارد. به وجود آمدن صلح در درون انسان ها منجر به سلامت روان هر فرد، آرامش خانوادگي و شاد زيستن تک تک ابناء بشر در سراسر جهان خواهد گرديد. انسان از طريق نائل گشتن به وحدت و يکپاچگي به نور الهي صلح درون دست مي يابد. خصلت هاي سازگارانه و مردم مدار در تقويت صلح درون مؤثر است. خود پذيري و درون نگري مثبت موجب ارتقاء صلح فردي و سلامت روان مي شود.
فهرست منابع
قرآن. سوره انفال آيه 61
طباطبايي. سيد محمد حسين. (1345) تفسير الميزان. تهران انتشارات محمدي.
حسيني. حسنيه. (1393) . نگارنده مقاله.
سليماني. فرانک (1388) مقاله جلوه هاي صلح وبشر دوستي در اشعار مولانا حافظ وسعدي.
کلامي. ناصر (1391) مقاله صلح در کلام ومرام مولانا. هفته نامه سيمرغ.
شولتز وسيدني. دوان والن. ترجمه يحيي سيد محمدي.(1390). نشر ويرايش.
شهبازي. پرويز (1391) . گنج حضور. نشر کتاب امروز.
فقيهي. نفيسه. (1392). مقاله مباني فلسفي صلح گرايي از نطر اسلام. سايت مجمع جهاني صلح اسلامي.
شاملو. سعيد. (1383) . بهداشت رواني. انتشارات رشد.